امروز ، نبمه ی شعبانه ، روز میلاد آقامون ، در حالی که همسرم و پسرم با دوستاش رفتن پارک و من تو خونه تنهام و مشغول روزمرگی های همیشگی ، یکی زنگ در خونه رو زد . درو باز کردم و با یه دختر بچه ی حدود سه ساله مواجه شدم که از اون مقنعه های بچگونه هم سرش بود . رنگشم صورتی بود . اون پشت گوشه ی یه چادرِ مشکی هم دیده می شد . به نظر میومد با مامانش اومده و با همسرم کار دارن . خودمو پشت در غایم کردم و گفتم "بله بفرمایین" . یه هو این دختر خانوم کوچولو دستشو آورد جلو و با لحنِ شیرینی گفت : " بفرمایییییین :)" یه مشت قنچه ی کوچولوی خوش بو .
تازه فهمیدم اوضاع از چه قراره . چند تا خانومِ کوچولو تصمیم گرفتن که با همین روش ساده همسایه هاشونو خوش حال کنن . اون خانم چادری هم که من به اشتباه فکر مردم مادرشه دوست هم سن و سال خودش بود . الآن هم که دارم این پست رو می نویسم گلاشون تو دستمه و دائم بوشون می کنم و لذت می برم . :)

+ پیرو پست قبل : با کار های خیلی کوچیک هم میشه دل ها رو شاد کرد و زمینه ی یک معاشرت خوب رو فراهم کرد .



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Jason طراحی دکوراسیون داخلی کالاهای ساختمانی مَـسْـتـانِــہ لایسنس نود 32 - لایسنس رایگان ورژن 14, 13, 12, 11, 10, 9 - کد فعال سازی نود32 kamel Michelle vrgihuiguv John فیزیک اسلامی