سحر های صحن گوهر شاد حال و هوای معنوی خاصی دارد . می شود آن را به دو نیم تقسیم کرد . نیمه ای که مردم به سمت قبله می نشینند و مشغول دعا و نماز هستند و نیمه ای که به سمت گنبد حضرت رضا (ع) . هر کسی در حال و هوای خودش است . هیچ کس حرفی نمی زند اما چشم ها از حال و هوای آدم ها خبر می دهد ، چشم هایی که به گنبد خیره شده اند و حتی با نگاه فریاد می زنند . این جا لازم نیست درد دل آدم ها را بدانی و بشنوی تا برایشان اشک بریزی . برق چشمانشان کافیست تا همدردشان شوی و چشمان تو هم برایشان بدرخشند . امشب اشک یک نوجوان بهانه ی خوبی بود که چشمان من هم کمی خیس شوند . یادِ نوجوانی خودم افتادم و حسرت خوردم و با خود گفتم که ای کاش زودتر معشوقم را می یافتم . ای کاش قدر مجاورت را می دانستم . ای کاش ، ای کاش ، ای کاش
+ امروز یک خبر خوش شنیدم . آرزو دارم همه ی شما دوستان هم همین روز ها خبرِ خوشی بشنوید :)
+ تنها از دست من و "رفیق" بر میاد که دو ساعت یه گوشه ی صحن گوهر شاد پای درد و دلای قلمبه سلمبه هم بشینیم و بعد تا خودِ خونه انقد جک و جفنگ بگیم و بخندیم که اشکمون دراد :)))
+ باز هم فکر رفتن برای کمک به سیل زده ها افتاده به ذهنم . این بار فرق می کنه هم یک همراه دارم به نام "رفیق" و هم این که خانم دلدار و پسرم تنها نیستن . اگه باز هم جا بزنم دیگه هیچ معنایی نخواهد داشت جز .
درباره این سایت