برای نوشتن سند یک ساله نیاز داشتیم به یک جا . یه جا که ساکت باشه ، راحت باشه ، سرد یا گرم نباشه ، "دوره المیاه" داشته باشه ، آب یا چای دم دستمون باشه ، برق و پریز هم داشته باشه . یه جا شبیهِ یه دفترِ کار . تو خونه ی رفیق یه مفازه ی داغون قدیمی هست که ازش به عنوان انباری استفاده می کردن . من بهش می گفتم اصطبل :| :) پار سال مرتبش کرده بودیم حالا میشد ازش استفاده کرد . دیشب رفتیم اونجا و گام اولِ سندِ یکساله رو برداشتیم . البته هر کسی برای خودش ولی این وسط سوالایی پیش میومد که از هم می پرسیدیم و به هم کمک می کردیم .من لپتابمو باز کردم و شروع کردم به درست کردن یک نمودار توی نرم افزار xmind . اول شروع کردم به لیست کردن استعداد ها . یعنی هرچی می شد اسمشو گذاشت نعمت خدا لیست کردم . استعداد هایی در خودم ، امکاناتم و نیروی انسانی ای که دور و برم داره زندگی می کنه . تا یه جاهایی ش رو نوشتم اما هنوز تموم نشده . بعد نیاز ها رو نوشتم . شروع کردم به لیست کردن هر چیزی که با این استعداد ها میشه کاری براشون کرد . خودم ، آدمها ، حیوانات ، گیاهان و اشیاء .
همین طور که داشتم فامیل رو لیست می کردم ، یادشون می کردم .
مادربزرگ . بیدل خیلی وقته بهش زنگ نزدیا .
جواد ، یادته چقدر درد دلاشو بهت می گفت حالا چرا یه خبر ازش نمی گیری ؟!
عماد ، تو رو خیلی دوست داشت و چون تو نماز می خوندی اونم نماز می خوند حالا کسای دیگه دور و برشو گرفتن . تو که رهاش کردی مسئولی .
شایان و احمد ، هیچ وقت گریه هاشونو توی اون هیئتی که با هم رفتیم فراموش نمی کنم . دلِ پاکی دارن .
و .
دیشب رفیق احساس ترس می کرد . می گفت با این حجم از مسئولیت ها ما چیکار می تونیم بکنیم ؟! اون لحظه درکش نکردم اما وقتی نشستم و لیست رو نوشتم دیدم که واقعا بار های زیادی هست که میشه برداشت .
اما می دونم که خدا از ما چیزی جز سعی نمی خواد .
امیدوارم که توفیق سعی پیدا کنیم .
خدایا این بنده ی ضعیفت رو دریاب که بدون تو نابوده .
درباره این سایت