برنامه ی من و رفیق مجردیه و پاتوقمون صحن گوهر شاد . معمولا قبل از این که بشینیم میریم سراغ قفسه ی کتاب ها و از هر کتابی دو تا بر میداریم . دو تا قرآن دوتا صحیفه دو تا مفاتیح دو تا هم نهج البلاغه . باید دم دستمون باشه حتما . چون گاهی یه هو هوس می کنیم که با هم فلان دعا رو بخونیم بلافاصله می ریم سراغش یکی مون بلند می خونه و اون یکی گوش میده . مثلا همین پریشب رفیق هوس دعای وداع با ماه رمضان کرده بود :| کلا هوسی هستیم ما ! موقع قرآن خوندن همه رو به قبله ن ما رو به گنبد ! می گم رفیق جان می دونی که مستحبه قرآن رو به قبله باشه . میگه گاهی اوقات دلی عمل کردن بهتره . خلاصه اگه یه شب مسیرتون خورد به صحن گوهر شاد و دیدن دونفر با یه لُکّه کتاب کنار دستشون رو به گنبد نشستن و دارن قرآن می خونن (!) ما هستیم و اونی که رنگ لباس هاش به رنگ قالب حساب رسیه بنده هستم :)) اما یک نشونه ی دیگه هم داریم ما .

گفتم برنامه ی ما مجردیه اما خب گاهی من با همسرم میام . معمولا ایشون با چند متر فاصله عقب تر از ما می شینن و جزءشون رو می خونن . و البته پسرم هم هست که بین ما در رفت و آمده :) وسط بحث و گفت و گوی من و رفیق نمیشه همیشه یک نیم نگاهی به سمت خانم دلدار و پسرم نداشته باشم . نمی خوام مامانشو به زحمت بندازه . اما خب انگار کلا از مامانش بیشتر حساب می بره تا من :| خیلی مامانشو اذیت نمی کنه . اما وقتی میاد سمت ما . اذیت کردن ها وحرص در آوردن هاش شروع میشه ! می دونه ما روی کتاب ها حساسیم هی سعی می کنه بره روشون وایسته ( همراه با یک لبخند شیطنت آمیز ) . من هم هی سعی می کنم جلوشو بگیرم . رفیق می گه چون هی می گی نکن اینم بیشتر انگیزه پیدا می کنه این کار رو بکنه . بیا ولش کنیم که خودش خسته بشه . گفتم باشه . نهج البلغه رو بستم . جفت پا رفت روش وایستاد ! یه نگاه به رفیق کردم گفتم نمیشه سکوت کرد . دوباره آوردمش پایین و دوباره تلاش های پسر برای رفتن روی کتاب ها . دور خیز می کرد و می دویید سمت کتاب ها . این وسط یک چنگ هم به صورت من زد که زخم شد . هر کاری که می دونست ما باهش مخالفیم انجام می داد . خود کار منو گرفته بود و روی خودش و فرش های حرم می کشید . ملت توی حال معنوی بودن دورِ ما می دوید و داد و بیداد می کرد و جیغ می کشید . اصلا فکر می کردم الآن همه دارن ما رو نگاه می کنن ! خلاصه دیدیم سمبه ش خیلی پر زوره تسلیم شدیم و کتاب ها رو جمع کردیم . و رفتیم .

توی مسیر که من و همسرم با هم بودیم تا برسیم به ماشین خانم دلدار گفت فلانی با همه ی این رفتار های پسرمون باز هم دوستش داری ؟ یه مقدار رفتم توی فکر و تمام لحظاتی که داشت پدرمو در میاورد اومد جلوی چشمم . هرچی فکر کردم دیدم حتی توی لحظه هایی که اذیت می کرد اما می خندید ، حتی لحظه ای که انگشت مبارک در چشم بنده فرو کرد (!) اما لبخند می زد ؛ در تمام اون لحظات حس می کردم دوست دارم درسته قورتش بدم :) نمیشه این پسر رو دوست نداشت .

+ خدایا شکر بابت همه ی نعمت هایی که دادی و انشاالله باز هم خواهی داد . هر چند نعمت هات به همراه خودشون رنج ها و مسئولیت هایی رو به هم میارن . خدایا کمکمون کن که ناشکری نکنیم .

+ ماشاالله لا حول ولا قوه الا بالله


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Mario ونوس گرافیک دانلود آهنگ جدید 97 Gregory نت فیلم پارکت گزینه ارشد پایگاه اطلاع رسانی سازمان بسیج طلاب و روحانیون استان خراسان جنوبی افرا سازه سیمرغ