بعد از مدتها نشستم و گذاشتم که ذهنم هر چه می خواهد دلِ تنگش بباره روی کاغذ (بارش های ذهنی ) ، دغدغه ی اولین پست رمضانی ، اولین سحر و این که چه برنامه ای خواهم داشت ، حسرت دوچرخه ی پدر ، دغدغه ی فراغتی که پُر شده از کار ، نگرانی این که غم دنیا بیشتر از غم آخرت بشه ، که پول و تلاش برای رسیدن بهش جهت زندگیمو تعیین کنه . 

باید توی ماه رمضون یه آشتی کنون اساسی با دفترچم داشته باشم !


+ اولین حضور با "رفیق" در حرم تا سحر با کلی درد دل های گفته و ناگفته .


+ نشستیم توی ایوان مقصوره که دعای ورود به رمضان رو بخونیم ، که یه نگاه به عقب انداختم دیدم شهرام شکیبا نشسته با همکاراش حلقه زدن و صحبت می کنن و میگن و می خندن . انگار برای اجرای برنامه ی سحر اومده بودن که خب اعلام شد فردا اول ماه رمضون نیست . کاش می رفتم یه سلفی می گرفتم باهاش :))


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه ارزانی97 هنر و دانش سنتور مجیدوک صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام السلام علیکم یا اولیا الله لوله کاروگیت Jennifer