حال داغانی داشتم . به معنای واقعی کلمه . دور تا دورِ خانه ی کوچکمان دائما مشغول راه رفتن بودم . سر به زیر و در اعماق افکارم . کاملا معلوم بود که خانم دلدار کلافه شده بود ولی سعی می کرد درکم کند . محمد حسین هم پشت سرم راه می رفت و با هم صد بار خانه را دور زدیم . دلم پُر بود . پُر از چی نمی دانم . وقتی ظرفی پر باشد کوچکترین ضربه باعث می شود که سر ریز شود . اما من به زور جلویش را می گرفتم . فیلمِ "لاتاری" را با هم نگاه کردیم . خیلی قشنگ بود . اشک داشت . اگر محمد حسین نبود شاید خانه ی ما را سیل برده بود ! تلویزیون شعرا را نشان می داد که محضر رهبری شعر می خواندند . خیلی زیبا بود . اشک داشت . راه می رفتم و تماشا می کردم و محمد حسین هم به دنبال من . هرطور بود جلوی سیل را گرفتم !
وقت خواب رسید . باید می خوابیدیم . به دلدار گفتم شما بخوابین من هم میام . یک روز پای یک منبری حرف خیلی خوبی شنیدم . گفت ما ها که هر شب تا ساعت یک بیداریم . قبل ازخواب خیلی راحت می توانیم نماز شب بخوانیم و لازم نیست زحمت بکشیم و قبل نماز صبح بیدار بشویم . وضو گرفتم . تصمیم گرفتم که سه رکعت از آخر نماز شب را بخوانم . دو رکعت اولش را خواندم و کمی اشک ریختم . دیگر لازم نبود جلوی خودم را بگیرم . سجده رفتم و اشک ریختم و از خدا خواستم کمکم کند . ناگهان یاد قرآن و استخاره افتادم . قبل از شروع رکعت آخر رفتم و قرآن کوچکم را آوردم . رکعت آخر را هم خواندم و اشک ریختم و از خدا کمک خواستم . سه تا قل هو الله ، سه تا صلوات و قرآن را باز کردم ، آیات همه ش من را به صبر و تحمل فرا می خواندند . تا این که به این آیه رسیدم :
و ذا النون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه فنادی فی الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین فاستجبنا له و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المومنین
اشک تبدیل شد به سیل .
بیدل در اعماق تاریکی ها فریاد زد : خدایا ! خطا از تو نیست ! این من هستم که با خودم بد کردم . . خداوند صدایش را شنید و از غم نجاتش داد .
+ از این تغییر ناگهانی از همتون عذر می خوام . اول مصر بودم که حذف کنم اما جمع بندی نهاییم این شد که اینجا می مانم فقط و فقط برای نوشتن . شاید هم یک روز حذف کردم .
درباره این سایت