وقتی که انتظار 
کنَد در دلم رسوب
وقتی به خاک انتظار نشست حَبّه ی هَوار ،

وقتی که نم کشید 
وقتی به اوج حس تنش های دل رسید
وقتی سکوت کارِ خودش را تمام کرد
نوبت به آن رسید که زند یک جوانه ، حرف .

یک حرفِ خام ،
و شاید شبیهِ دام ،
یک حرفِ خام که باز ،
خودش منتظر شدست ،
در انتظار شنیدن یک راز .

رازی که نیست ،
چقدر حسِّ بدیست ،
این انتظارِ لغو .
چقدر حس بدیست ،
انتظارِ یک جوانه ی کوچک ، بدون آب ،
برای رسیدن به آسمان ، به هوا ، به آفتاب .

چقدر حس بدیست .




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گودزیـــلای لــمـ ــیده بر ذهـن pimpim اینستاگرام آتلیه بارداری بانک وصیتنامه شهدا استان مازندران رایانه صبا علی مروتی دختری تنها می نویسد تا ارام بگیرد ستاره خاموش دکتر علی منظم(ترشیز) روزنامه شرق